بارگذاری . . . کمتر از چند ثانیه

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNikSmsAllPatern' | translate}}

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

اعتراف میکنم کوچیک که بودم فکر میکردم هر دختری شوهرشی که دلش خواست رو از فروشگاه میخره ... این طوری نگاه نکنید بچه بودم :(

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

اعتراف میکنم چند سال پیش با خانواده داشطیم اظ شهر میرفتیم بیرون من جلو نشسته بودم مامانم گفت کمربندتو بستی یه نگاهی به شلوارم کردم گفتم آره یه دل سیر بهم خندید گفت منزورم کمربند ایمنی.

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

با کمال صداقت اعتراف میکنم قبلاها اون قدیم ندیما میومدم قسمت عاشقانه هرچی متن قشنگ بود میفرستادم واسه مخاطب خاص بی خاصیتم!!!

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

اعتراف میکنم بچه که بودم استاندارد روی خوراکی هارو میخوندم استان دارد!...

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

اینجانب در سلامت کامل عقل اعتراف میکنم امروز در سن 20 سالگی از مادرم خواستم به یاد 2 سالگی بیاد و ناخونای منو بگیره اونم اومدو ناخونای منو همچین از ته چید

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

من همیشه تو خوردن با لذت آب هندونه ی ته پیش دستی ناموفقم.این هسته هاش ممانعت می کنن!!!

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

نه نه اعتراف می کم منو شکنجه ندیدید اعتراف می کنم تا پنجم دبستان جلوی نام و نام خانوادگی می نوشتم اقای دکتر سبحان سرمدی یعنی اعتراف از این باللللالالالالالا تر

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

اعتراف ميكنم كه بعد اون تنهاى تنهام ولى بازم اعتراف ميكنم كه نميذارم هيچكسى جاشو بگيره حتى اگه شما به اين كار بگيد خريت!! من ممدحاجيم!!

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

اعتراف میکنم استادمون حين درس دادن زل ميزنه تو چشماي من و من در حالي که هيچي نفهميدم سرمو به نشونه ي تاييد تکون ميدم

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

منننننن اعتراف میکنم وقتی داداش بزرگام عزیتم میکردنو زورم به شون نمیرسید.... وقتی میرفتن از خونه بیرون میرفتم توو اتاقشونو یه سری کرمای اساسی میریختمو کلی خالی میشدم

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

اعتراف میکنم وقتی بچه بودم خیال میکردم فرشته ها ثواب آدما رو اینطوری حساب میکنن: ثواب-ثواب-ثواب-ثواب... لایک:خوب میشی...

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

اعتراف میکنم دیشب سردم شد ناخود آگاه رفتم کولر رو خاموش کردم... فک کنم دارم بابا میشم !!! :|

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

اعترف میکنم یه بار یکی از آشنا هامون اومدن خونمون بعد یه پسر سه ساله داشتن (گودزیلا) انغد هرف میزد و فظول بود بهش گفتم یه بازی،مثلا تو یه زندانی هستی بعدگرفتم دستو پاشو بستم مامانشم نفهمید

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

منم باید بگم که با داشتن18سال سن هنوز نمیدونستم نر (مرده) ماده (زنهہ)!!!همیشه برعکس فکر میکردم. دیشب گودزیلامون بهم گفت.

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

اعتراف میکنم وقتی بچه بودم یه دیوار تمیز از دست من نمونده بود دست میکردم تو مماخم و لیلیلی میمالیدم بهشون!!!!

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

اعتراف میکنم که تا وقتی که این مستند شوک در باره ی فوتبال رو ندیده بودم این واژه "تبانی"رو "توانی"میگفتم فکر میکردم اینا توانایی ایشون زیاده به خاطر اون فوتبال رو می بردند و این جرمه

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNikSmsAllPatern' | translate}}

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

اعتراف میکنم کوچیک که بودم فکر میکردم هر دختری شوهرشی که دلش خواست رو از فروشگاه میخره ... این طوری نگاه نکنید بچه بودم :(

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

اعتراف میکنم چند سال پیش با خانواده داشطیم اظ شهر میرفتیم بیرون من جلو نشسته بودم مامانم گفت کمربندتو بستی یه نگاهی به شلوارم کردم گفتم آره یه دل سیر بهم خندید گفت منزورم کمربند ایمنی.

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

با کمال صداقت اعتراف میکنم قبلاها اون قدیم ندیما میومدم قسمت عاشقانه هرچی متن قشنگ بود میفرستادم واسه مخاطب خاص بی خاصیتم!!!

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

اعتراف میکنم بچه که بودم استاندارد روی خوراکی هارو میخوندم استان دارد!...

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

اینجانب در سلامت کامل عقل اعتراف میکنم امروز در سن 20 سالگی از مادرم خواستم به یاد 2 سالگی بیاد و ناخونای منو بگیره اونم اومدو ناخونای منو همچین از ته چید

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

من همیشه تو خوردن با لذت آب هندونه ی ته پیش دستی ناموفقم.این هسته هاش ممانعت می کنن!!!

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

نه نه اعتراف می کم منو شکنجه ندیدید اعتراف می کنم تا پنجم دبستان جلوی نام و نام خانوادگی می نوشتم اقای دکتر سبحان سرمدی یعنی اعتراف از این باللللالالالالالا تر

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

اعتراف ميكنم كه بعد اون تنهاى تنهام ولى بازم اعتراف ميكنم كه نميذارم هيچكسى جاشو بگيره حتى اگه شما به اين كار بگيد خريت!! من ممدحاجيم!!

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

اعتراف میکنم استادمون حين درس دادن زل ميزنه تو چشماي من و من در حالي که هيچي نفهميدم سرمو به نشونه ي تاييد تکون ميدم

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

منننننن اعتراف میکنم وقتی داداش بزرگام عزیتم میکردنو زورم به شون نمیرسید.... وقتی میرفتن از خونه بیرون میرفتم توو اتاقشونو یه سری کرمای اساسی میریختمو کلی خالی میشدم

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

اعتراف میکنم وقتی بچه بودم خیال میکردم فرشته ها ثواب آدما رو اینطوری حساب میکنن: ثواب-ثواب-ثواب-ثواب... لایک:خوب میشی...

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

اعتراف میکنم دیشب سردم شد ناخود آگاه رفتم کولر رو خاموش کردم... فک کنم دارم بابا میشم !!! :|

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

اعترف میکنم یه بار یکی از آشنا هامون اومدن خونمون بعد یه پسر سه ساله داشتن (گودزیلا) انغد هرف میزد و فظول بود بهش گفتم یه بازی،مثلا تو یه زندانی هستی بعدگرفتم دستو پاشو بستم مامانشم نفهمید

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

منم باید بگم که با داشتن18سال سن هنوز نمیدونستم نر (مرده) ماده (زنهہ)!!!همیشه برعکس فکر میکردم. دیشب گودزیلامون بهم گفت.

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

اعتراف میکنم وقتی بچه بودم یه دیوار تمیز از دست من نمونده بود دست میکردم تو مماخم و لیلیلی میمالیدم بهشون!!!!

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

اعتراف میکنم که تا وقتی که این مستند شوک در باره ی فوتبال رو ندیده بودم این واژه "تبانی"رو "توانی"میگفتم فکر میکردم اینا توانایی ایشون زیاده به خاطر اون فوتبال رو می بردند و این جرمه